از آنجائیکه چنین گرایشهای فکری نمی توانند رابطه بین برنامه و عمل را در یابند ، پس قبل از هر چیز توضیح واضحات ضرورت مبرم دارد .
واقعیت این است که برنامه سیاسی یک حزب از واقعیت های سر سبز زندگی زاده می شود ، اما در حین حال ازعمل ساده عکسبرداری آن فراتر می رود و به راهنما گر آن تبد یل می گردد . و دور نمای عمل را روشن می گرداند . اگر قضیه بد ین مفهوم در نظر گرفته نشود ، ما از یک سو به نقش برنامه و عمل پی نخواهیم برد و از سوی دیگر به ورطه عمل گرائی صرف سقوط خواهیم کرد . و این چیزی جز تن دادن و سر فرود آوردن به عمل ناآگاهانه نمی باشد . در همین رابطه است که جمله لنین " بدون تئوری انقلابی ، جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد " مفهوم پیدا می کند . که اگر اندکی دقت در این جمله مشهور لنین صورت گیرد ، پی خواهیم برد که از منظر او برجسته بودن نقش و جایگاه تئوری برای جنبش توده ای دارای چه اهمیت والای است که بدون آن جنبش توده ای می تواند وجو داشته باشد( و این از حوزه اختیار ما خارج است ) ولی اینکه تمامی جنبش های تو ده ای را انقلابی بدانیم نادرست می باشد . و حداقل ما کمونیستها چنین درکی نداریم و جنبش توده ای را انقلابی می دانیم که به تئوری انقلابی مجهز باشد . بنابراین اگر به این امر اعتقاد داشته باشیم ، به این نتیجه طبیعی خواهیم رسید که سپردن تدوین برنامه به جنبش خود بخودی توده ها ، معنای جز دنباله روی از جنبش توده ای نمی تواند داشته باشد . و ما بجای مرزبندی کردن با گرایشات سیاسی که از لابلای کتا ب ها و اطاق های در بسته به برنامه نویسی مشغولند ، عملأ به آن طرف قضیه سقوط خواهیم کرد و طبقه کارگر را تشویق می کنیم که به دنبا له روان جنبش تبد یل گردند . و نیز واضح است که برنامه متکی به خود اگر به عالی ترین شکلش نیز از سوی نخبه گان طرح گردد ، نمی تواند باعث و بانی تحول و تغیر جامعه گردد . زیرا که هر بر نامه اگر با عمل ارتباطی نداشته باشد ، در عالم ذهنیات باقی خواهد ماند و نمی تواند در عمل درستی و نادرستی اش را دریابد و متکاملتر گردد .
از اینرو می توان چنین خلاصه کرد . بدون تئوری نمی توان به عمل آگاهانه دست زد . هر عملی که آگاهانه نباشد ، حتی اگر عناصری از آگاهی در آن باشد ، باز هم ره بجای نخواهد برد و در بهترین حالت به کجراه کشیده خواهد شد . از این رو ست که برنامه برای کارگران اهمیت حیاتی پیدا می کند . وما کمونیستها بر این اعتقادیم ، که قبل از هر چیزباید بر اساس ساخت سیاسی و اقتصادی- اجتماعی و مبارزه طبقاتی و صف بندی که بر اساس آن بوجود می آید ، باید برنامه معینی تدوین نمود و بر اساس آن ، آگاهانه پیش رفت و برای رسیدن به آن مبارزه کارگران و توده های زحمتکش را سازمان داد .
با توجه به این توضیح حال ببنیم که رفیق روزبه چه می گوید . رفیق در مقاله مورد نظر اولأ به ظاهر اهمیت برنامه را می پذیرد . ثانیأ می پرسد برنامه چگونه بوجود می آید و ما چه درکی ازآن داریم .
خوا ننده وقتی که این را می خواند ، چنین می اندیشد ، پس رفیق به اهمیت و جایگا ه بر نامه اعتقاد دارد . اما وقتی که در متن نوشته او به جستجوی این قضیه می پردازد ، تا درک رفیق را از برنامه و اهمیت آن دریابد ، می بیند که پاسخ اوخلاف این گفته اوست . و چیزی جز آشفتگی فکری و بازی با کلمات وآوردن جملات خسته کننده طو لانی که عکس این قضیه رامی خواهد ثابت کند دستگیر آدمی نخواهد شد . خودتان گوش کنید. او می گوید : " برنامه تغیر جهان را تنها می توان در جریان تغیر جهان واز درون پراکسیس معطوف به آن بدست آورد و نه از بیرون ." " آیا براستی باور داریم که گویا چشمه گوارائی وجود دارد که اگر دستمان به آن بند بشود سیراب ابدی خواهیم شد ؟ آیا تئوری و برنامه نابی وجود دارد که گویا می توان آن را کشف کرد و بکار گرفت ؟ به گمان من این سر گشتگی بیشتر بخاطر پیش فرض ها و بعضأ کلیشه هائی است که عمومأ در ما وجود دارند و با خود حمل می کنیم " " اگر نخواهیم از ورای این منشور ما به جامعه و معنای رویدادها بنگریم . آنگاه خواهیم دید که نفس وجود یک جنبش – پیش از یک دوجین "برنامه" از پیش تدوین شده ارزش مدافه و بر رسی داشته و خود حاوی عناصری از برنامه و جهت گیری های واقعی و مهمتر از آن حاوی چگونگی دست یابی به آن است ." رفیق در ادامه همین موضوع بعد از به اینجا و آنجا رفتن سر آخردر نتیجه پایانی اش ، بطور واضح ترنظرش را بیان می دارد و آن اینکه :"یک بار دیگر باید تأکید کنم که اگر وجود ظرفیت خود رهانی مردم و اکثریت بزرگ کار و زحمت را می پذیریم به ناچار این را نیز می پذیریم که مردم خود قادر و توانا به خلق برنامه و اهداف حرکت خویش هستند . و اگر بر نامه چیزی است که باید توسط مردم اجراشود و اگر مردم خود تصمیم گیرندگان برسرنوشت خود هستند ، بنابراین سازندگان تدوین کنندگان واقعی برنامه هم ،هم چنان که اجراکنندگان آن ، خود آنها هستنند ."
در این نقل و قول های که از رفیق آوردم ، می توان به روشنی به نظرات رفیق پی برد وآن اینکه اولأ رفیق چنین اعتقادی دارد، که عناصر پیشرو آگاه جنبش کارگری نمی توانند دست به تدوین برنامه بزنند ، بلکه برنامه و تدوین آن از طریق جنبش خود بخودی و از طریق خرد جمعی صورت می گیرد . ثانیأ تنها ما از این طریق خواهیم توانست به اصل خو د رهائی وفادار باشیم و قادر به تغیر جهان گردیم . ثالثأ تنها با چنین تفکری ما قادر خواهیم بود با گرایشاتی که از طریق برنامه نویسی در اطاقهای در بسته می خواهند رهبری جنبش را بدست آورند مرزبندی کنیم .
اینها دلایلی هستند که ر فیق در نوشته خود می آورد .
دلایل من در رد نظرات رفیق به قرار زیراست :
1-اگر این موضوع پذیرفته شود که تا کنون چنین بوده ، که در بین هر طبقه عناصری پرورش می یابند که بهتر می توانند ، از دیگران( هم طبقه خود) بیندیشندو مسائل مشخص طبقه را درک کنند . بنابراین باید بپذیریم که از طریق این عناصر خواسته های طبقه مذکور فورموله می شود و به صورت برنامه ای طرح میگردد ، تا بر اساس آن خود وجامعه را سازمان دهد وبه آن دست یابد . واین چیزی است که در دنیای واقعی و با توجه به تجارب جنبش ها بطور کلی ماتاکنون شاهد ش بوده ایم و هستیم . حال رفیقی پیدا می شود و می گوید ، آنچه که تاکنون بوده چیزی جز خطا نبوده است . و چنین بیان می دارد که برنامه از طریق جنبش عملی مردم و توسط خرد جمعی تد وین و نگارش می شود . این موضوع چیزی جز فرار از برنامه و تن دادن به جنبش خود بخودی ، مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد .زیرا خیلی ساده چنین کاری شدنی نیست . آخر دوست عزیز! در کجای دنیا چنین چیزی عملی شد که ما دومین آن باشیم . مگر می شود از طریق توده های مردم به تدوین برنامه پرداخت . مگر تمام توده های مردم از آگاهی یکسانی برخوردارند ؟ اصلأ با چنین درکی چگونه می توان به چیزی به نام عناصر آگاه و پیشرو که در احزاب سیاسی متشکل می شوند باور داشت ؟ آیا چنین درکی تمام عناصر یک طبقه را از نظری فکری یکسان نمی بیند ؟ به هر حال حتی اگر رفیق چنین نیندیشد ، ازمقاله مورد بحث چنین نتایجی بدست می آید . و رفیق خود باید به نقد آن بنشیند .
2- دومین نکته ای که رفیق از بحث خود نتیجه می گیرد ، مسئله خود رهائی طبقه کارگر است (البته رفیق در نوشته اش از خود رهائی مردم صحبت می کند و نمی دانم که منظور او از مردم چیست ؟ آیا رفیق بر اساس چنین درکی به این نتیجه رسیده است که دیگر تمایز طبقاتی بین نیروهای شرکت کننده در انقلاب وجود ندارد ؟ ). او بر این اعتقاد است که زمانی ما می توانیم به این اصل وفادار باشیم که بخواهیم برنامه مان را از طریق خرد جمعی تدوین کنیم . حال آنکه اصل خود رهائی طبقه کارگر هیچ ربطی به این موضوع ندارد . اگر خود رهائی بدین مفهومی که رفیق در این نوشته بیان می کند درک شود، چیزی جز محروم کردن طبقه از بخش آگاه و پیشرو او نمی تواند معنی دیگری داشته باشد . در واقع ما با این کار طبقه کارگر را خلع سلاح خواهیم کرد و به جای کمک به سازمان دادن خود رهائی طیقه کارگر، سرگردانی دائمی او را سازمان می دهیم . رفیق عزیز ! طیقه کارگرتنها از طریق عمل آگاهانه است که قادر خواهد بود سوسیالیسم را سازمان دهد . واگر عملش آگاهانه نباشد، هیچگاه نخواهد توانست برای از بین بردن جامعه طبقاتی حتی گامی به جلو بر دارد . وهمیشه به دنباله روان طبقات دیگر تبدیل خواهد شد .
3- به بهانه مرزبندی با گرایشات فکری که از پراتیک مبارزاتی به دورند ، نباید به عمل گرائی صرف سقوط کرد و نقش تئوری و اهمیت آن را در مبارزات کارگری و توده ای به حداقل کاهش داد . چنین چیزی را جنبش چپ در سالهای قبل از انقلاب 57 و بعد از آن تجربه کرد . در آن شرایط همگی مان از نداشتن برنامه رنج می بردیم و بدنبال خرده بورژوازی و دیگر طبقات روان بودیم . حداقل ما آدمهای همان نسل که تمام نارسائی های آن دوران را شاهد بودیم ، نباید به سادگی آن دوران را به فراموشی بسپایم و باید از تجربه آن دوران استفاده کنیم ، تا بار دیگر همان مسائل تکرار نگردد .
21/ژانویه / 2010
*البته تزی که رفیق پیش کشیده است ، حتی از آنها نیز عقب تر است . چرا که متاسفانه رفیق اصلأ به چیزی بنام عنصر آگاه اعتقادی ندارد
0 نظرات:
ارسال یک نظر
برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.