لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

بهمن شفیق / پایان سبز؟

اگر تو خود و دشمنت را می شناسی، آنگاه از صد نبرد نیز نباید هراسی به خود راه دهی. اگر تو خود را می شناسی، اما دشمن را نه، برای هر پیروزی که به دست می آوری، شکستی را نیز متحمل خواهی شد. اگر تو نه خود و نه دشمنت را می شناسی، آنگاه در هر نبردی شکست خواهی خورد.
سون تسه – هنر جنگ
اول: چپ
سه گروه را باید در 22 بهمن امسال از هم تفکیک کرد. آن‌هایی که شکست خوردند، آن‌هایی که پیروز شدند و آنانی که نه شکست خوردند و نه پیروز شدند. به شکست خوردگان بپردازیم.
در روز 22 بهمن امسال خیلی‌ها شکست خوردند. شکست 22 بهمن تنها شکست سبز نبود. شکست همه آن‌هایی نیز بود که کارگران را به «شرکت در اعتراضات مردمی» 22 بهمن و بدتر از آن به «یکسره کردن کار رژیم» فراخوانده بودند. شکست همه کسانی بود که از کارگران خواسته بودند در این روز به خیابان بیایند و با شعارهای «مرگ بر سرمایه» «مرگ بر ارتجاع» «زنده باد آزادی و برابری» جنبش «انقلابی» را اعتلا ببخشند. 22 بهمن شکستی سنگین برای کسانی بود که تحولات جاری را یک «انقلاب»، یک «موقعیت انقلابی» و یک «جنبش توده‌ای تعیین کننده» نامیده بودند. همه این‌ها شکست خوردند و حالا باید شکستشان را توضیح دهند، فرموله کنند، توجیه کنند و سرانجام صفوف درهم شکسته خود را بازسازی کنند. 22 بهمن شکست همه این توهمات و پندارهای هپروتی بود. نه تنها کارگران به میدان نیامدند، نه تنها انقلابی صورت نگرفت، نه تنها کار رژیم یک‌سره نشد، بلکه حاکمیت فرصتی طلائی برای بازسازی صفوف خود به دست آورد. بعد از 22 بهمن دو طرف ماجرا به دو کار کاملاً متفاوت مشغول شده اند، یکی به بررسی علل ناکامیها پرداخته است تا بتواند از تکرار چنین شکستی در «چهارشنبه سوری» جلوگیری کند و طرف دیگر، طرف پیروز این جدال، مشغول میوه چینی از این پیروزی و تحکیم صفوف خود است. این دو ادبیات متفاوت را به روشنی در بیانات، تحلیلها و اظهار نظرهای دو طرف می‌توان دید.
پیش از پرداختن به سؤالی که عنوان نوشته حاضر است اما نکاتی در باب چپ سبز زده. نحوه برخورد این چپ به شکست 22 بهمن شاخصی مهم در تعیین سرنوشت سیاسی آن نیز هست. شکست 22 بهمن برای این چپ در عین حال شانسی است تاریخی. شانسی برای تجدید نظر در مسیر فاجعه باری که در آن قرار گرفته است و به انحلال کامل همه و هرگونه عدالتخوهی طبقاتی، به محو هر چه بیشتر آرمانهای سوسیالیستی و کمونیستی خواهد انجامید. چپ سبز زده، اعم از پنجاه و هفتی و نو، سرنوشت سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی را به جنبشی گره زد که از اساس در تخاصم ایدئولوژیک با بنیانهای هر گونه عدالتخواهی شکل گرفته بود. این چپ تحقق آزادیهای اجتماعی را به جنبشی محول کرد که کمترین حساسیت نسبت به قساوتمندترین سرکوبگران آزادیهای اجتماعی در آن وجود نداشت و جلادان به نام و جنایتکاران علیه بشریت را در صفوف رهبران خود جا داده بود. این چپ در جنبشی به جستجوی «عوامل ابژکتیو پیش برنده مبارزه طبقاتی کارگران» برخاست که اتفاقاً در برگیرنده همه عوامل تعرض ایدئولوژیک به جنبش طبقاتی کارگران بود. و سرانجام اینکه این چپ تحقق آرزوی سرنگونی جمهوری اسلامی را در جنبشی جست که خود تن پاره‌ای از این نظام بود. چپ سبز زده از جنبشی انتظار اصلاحات داشت که جنبش اصلاحات نبود و از جنبشی انتظار سرنگونی داشت که جنبش سرنگونی نیز نبود. نه ماه تمام این چپ همه هستی خود را به پای جنبشی ریخت که جنبش او نبود. نه اینکه بنیادهای طبقاتی آن جنبش متفاوت از این چپی بود که خود اساساً از لایه‌های خرده بورژوائی تشکیل شده است. بلکه چهارچوبهای ایدئولوژیک و سیاسی آن آشکارا مهر دست راستی خورده بود. حکایت این چپ، در بهترین حالت، حکایت آن دیوانه‌ای بود که قاشق قاشق ماست به دریا می‌ریخت به این امید که آب دوغ حسابی ای از آن در آید. شکست 22 بهمن فرصتی است برای این چپ که به یک بازنگری اساسی در بنیادهای فکری خود و پراتیک اجتماعی‌اش دست بزند. این برخورد آینده این چپ را رقم خواهد زد.
به آن‌ها که مادرزاد «شکست نخور» به دنیا آمده‌اند کاری نداریم. آن‌ها همین الآن هم از پیروزی شان در 22 بهمن سخن میگویند. حکایت آنان حکایت آن کسی است که با فک شکسته از دعوا برگشته بود و مدعی بود که با فکش زده و مشت طرف را خورد کرده. این چپ – اگر بتوان اصولاً آن را چپ نامید – دیگر مدتهاست که لاعلاج است. به آنانی نیز که بعد از نیم قرن مبارزه با ادعای مارکسیسم و سوسیالیسم برای مرگ فقیه عالیقدر آه می‌کشند و آینده را نیز به «همین جنبش» واگذار می‌کنند نباید پرداخت. آنان تجسم تن دادن به سرنوشت خفت بارند، تجسم واگذاری آرمانها و رضایت به همین که هست. باید فقط برایشان تأسف خورد. اما همه آنهای دیگری که شکست انتظارات و آرزوهایشان در 22 بهمن را به تاکتیک «اسب تروا»ی سبز و به سازشکاری امثال موسوی و خاتمی نسبت میدهند تا گریبان خود را خلاص کنند، همه آن‌هایی که شعار مقاومت تا به آخر و سر خم نکردن به تردید را میدهند، این بار باید به این نیز فکر کنند که آیا باز هم در حال فریب خود و دیگران نیستند؟ همه چیز برای این چپ باصطلاح ضد موسوی و «رادیکال» برای «عبور از موسوی» که قبل از این هم فراهم بود. اگر این جنبش در اوج توانمندی اش نتوانست از اسب تروای موسوی و مهاجرانی و نبوی و نوری زاده عبور کند، چگونه قادر خواهد بود که در فترتش چنین کند؟ امروز زمان چشم باز کردن به حقیقت برای این چپ و زمان پی بردن به این واقعیت رسیده است که آزادی و عدالت از دل این جنبش پسا انتخاباتی بیرون نمی آید. اعتراف صریح و صادقانه به خطای ارزیابی از جنبش پساانتخاباتی آن چیزی است که چشم اندازهای فراخ مبارزه را در مقابل این چپ خواهد گشود و نیروی این چپ را که هنوز هم برای انکشاف یک مبارزه طبقاتی رهائیبخش مورد نیاز است در این راه فعال کند و به کار بگیرد. امید که چنین شهامت و درایتی در رهائی از توهمات در این چپ سبز زده یافت شود.
دوم: سبز
برای سبز اما 22 بهمن شکستی جدی به حساب می آید. شکستی که از قبل کاملاً قابل پیش‌بینی بود. نه ساختار سبز، نه ترکیب طبقاتی آن و نه رهبری آن، هیچ یک متضمن پیش شرطهای لازم برای پیروزی نبودند. در این باره قبلاً نیز نوشته ایم. مهم‌تر اما پاسخ به این سؤال است که آیا با این شکست کار سبز تمام شده و یا حداقل رو به اتمام است؟ یا اینکه این شکستی تاکتیکی بود که سبز می‌تواند آن را دیر یا زود جبران نموده و در قد و قواره اولیه‌اش ظاهر شود؟
شکست 22 بهمن برای سبز یک شکست سنگین بود. از نظر ابعاد این شکست شاید به کار بردن عبارت شکست استراتژیک چندان نامناسب نباشد. اما اطلاق شکست استراتژیک به آن میتواند مانعی بر سر راه درک سبز به عنوان یک جنبش پایدارتر از حوادث اخیر باشد و این نکته تعیین کننده است.
جنبش سبز در صحنه سیاست ایران پدیده‌ای نوظهور و بی سابقه است. این جنبش که در مراحل بعد از انتخابات ریاست جمهوری خرداد ماه شکل ویژه بروز خود را در تعرض خیابانی و تعرض به مراتب سنگین‌تر مدیائی یافت، در تدوام جنبش های اجتماعی و مطالباتی دوران پیشا انتخاباتی پا به عرصه ظهور نگذاشت. مشخصه اصلی جنبشهای اجتماعی دوران پیشا انتخاباتی تعلق عمومی آن‌ها به یک افق اجتماعی چپ بود که هم در اشکال مبارزه، هم در ادبیات این جنبشها، هم در ترکیب شرکت کنندگان در این جنبشها و سرانجام هم در شعارهای آنان به خوبی منعکس می شد. همه این جنبشهای اجتماعی اساساً از موضعی خارج از قدرت دولتی به طرح مطالبات و برنامه‌ریزی اشکال اعتراض خویش می پرداختند. روشنفکران شهری و لایه‌های میانی و پائینی جامعه و کارگران ترکیب اجتماعی این جنبشها را تشکیل می‌دادند و شعار ها و ادبیات آنان نیز بر همین افق عمومی چپ و رهائیبخش دلالت داشت. اصلی‌ترین مؤلفه ایدئولوژیک متمایز این جنبشها با جنبش پسا انتخاباتی در برخورد مثبت این جنبشها به طبقه کارگر خود را نشان میداد که شعارهایی از قبیل «کارگر، دانشجو، اتحاد، اتحاد» نمونه‌های بارزی از این جهتگیری عمومی را نشان میدادند. گرایشات آشکارا بورژوائی در این جنبشها نه اینکه حضور نداشتند، حضورشان اما حضوری کمرنگ بود. آنچه تعیین کننده است این است که بالای جامعه، اقشار مرفه و طبقات دارای جامعه در عرصه سیاست غایب بودند. بر خلاف فعالین اجتماعی برخاسته از طبقات میانی و پایئن، بالای جامعه تا دوران انتخابات دهم ریاست جمهوری دچار نوعی بی‌تفاوتی سیاسی بود. آخرین حضور سیاسی محسوس این لایه‌های اجتماعی به دوران ظهور اصلاحات باز می‌گشت. آن حضور سیاسی نیز عملاً محدود به مداخله در انتخابات دو خرداد بود. پس از آن این لایه‌های اجتماعی حضور در عرصه سیاست را مجدداً کنار گذاشته و خود را به عرصه خصوصی و یا فعالیتهای غیر سیاسی عقب کشیدند. با مبارزات انتخاباتی دور دهم ریاست جمهوری این نیرو مجدداً به میدان آمد. این بار اما نه صرفاً به عنوان نیرویی خواهان اصلاحات سیاسی، بلکه به عنوان نیرویی با افق طبقاتی روشن و خواهان اصلاحات ساختاری سیاسی و اجتماعی به نفع طبقات حاکم. چهار سال ریاست جمهوری آهنگرزاده امام زمانی گرمساری با هاله نورش و با سفرهای استانی اش و وامهای عروسی و زودبازده اش و با ماجراجوئی بین‌المللی اش و سرانجام با شعار پردازی عدالتخواهانه و ضد اشرافی اش، زمینه‌های انسجام ایدولوژیک قطب مقابلی را به وجود آورده بود که هویت خود را در مقابله با همه این مؤلفه ها تبیین می کرد. اگر احمدی نژاد عوامفریبانه به ریسمان عدالت آویزان شده بود، قطب مقابل او حقیقتاً مخالف عدالت اجتماعی بود، اگر احمدی نژاد هر چند وقت یک بار بر طبل رسوا کردن آقازاده ها می کوبید و وعده افشاء آنان را می داد، قطب مقابل حقیقتاً تأمین امنیت الیت حکومتی متکی بر ثروت بارآورده را هدف خود قرار داد، اگر احمدی نژاد خود را قهرمان مبارزه با فساد معرفی می کرد، قطب مقابل نیز حقیقتاً در رفسنجانی، این سمبل فساد جمهوری اسلامی، زعیم اخلاقی خود و استوانه انقلابش را دریافت. در جریان انتخابات دور دهم ریاست جمهوری این نیرو بود که به میدان آمد و همه چیز را تحت کنترل خود قرار گرفت. جنبش پسا انتخاباتی جنبشی از پایین جامعه نبود. این یک دروغ بزرگ است. این جنبشی بود که از بالا به راه انداخته شد و پایین را در خود غرق کرد. در روزهای منتهی به انتخابات این گلوله برفی در حال متراکم شدن بود و در روز بعد از انتخابات تبدیل به بهمن عظیمی شد که هر چه را بر سر راهش می‌دید به خود جذب کرد. همه آن جنبشهای اجتماعی دوران پیش از آن، غیر از هسته اصلی آن یعنی جنبش کارگری، اکنون و با جنبش پسا انتخاباتی سبز به اجزائی از این جنبش تبدیل شده بودند. دیگر نه اثری از جنبش زنان به جا مانده بود و نه از جنبش دانشجویان. این‌ها همه را در همان گلوله برفی عطیم می‌شد دید که با هر غلت این گلوله سری بر می آوردند و اطمینان خاطر میدادند که «نگران نباشید، ما میدانیم که چطور این توده عظیم را باید هدایت کرد. به‌موقع خواهید دید که عنان این جنبش در دست ماست. ما میدانیم که کی و چگونه باید از موسوی عبور کرد». و چه فریبی.
جنبش سبز جنبشی دست راستی و ارتجاعی بود که محصول دوره معینی از رشد سرمایه داری در ایران و شکلگیری صف نیرومندی در درون بورژوازی ایران برای ادغام در بازار جهانی سرمایه بود. به این اعتبار جنبش سبز جنبشی بود امروزی و متناسب با روح زمان. چهارچوبهای ایدئولوژیک این جنبش نه محصول این یا آن مکتب اسلامی و حجره فیضیه قم و مرکز بررسی های استراتژیک مجمع تشخیص، بلکه محصول جمعی بورژوازی شهری ایران و همه متحدان حوزوی و دانشگاهی اش و همه جهان مدیائی غربی بود. اگر رفسنجانی در مقام زعیم این جنبش قرار داشت و اگر علمای ناراضی حوزه علمیه قم در همین جنبش پایان تعدی های نظامیگران جوان به حوزه اقتدار خود را می جستند، این نه از آن رو بود که اینان چهارچوبهای سیاسی و ایدئولوژیک سبز را طراحی کرده بودند. این محصول کار جمعی بورژوازی بازار آزادی غربی بود و دقیقاً در همان چهارچوبهای بین‌المللی نیز قرار میگرفت که جنبشهای مشابه در کشورهایی با شرایط مشابه در آن قرار داشتند. اتفاقی نبود که روزنامه کروبی از قضا در حمایت از کودتاچیان اکوادور مطلب می‌نوشت و زیارت امام رضای چاوز هم به سوژه داغ رسانه‌های سبز تبدیل می شد.
ایدئولوژی سبز به عنوان یک جنبش دست راستی پست مدرن چیزی نبود جز به رسمیت شناختن منافع همه صاحبان امتیاز جامعه، همه نخبگان. حتی از این نظر نیز تشابه عجیبی بین سبز و جنبشهای همزاد آن وجود داشت. کلیسای کاتولیک اکوادور هم در حمایت از کودتاچیان طرفدار آزادی موضع گرفت، دقیقاً به همان‌گونه که بخشهای نیرومندی از مراجع عظام نیز ناگهان به مدافعان آزادی و مخالفان دیکتاتوری تبدیل شدند. سبز تجسم نسبیت فرهنگی بود و تنوع آن نیز تنوع پست مدرن متناسب با همین نسبیت فرهنگی بود. همین نیز هم ساختار شبکه ای سبز را شکل داد و هم توانست این توهم را در مبارزان خیابانی سبز ایجاد کند که «هر فعال سبز خود یک ستاد آن است». سبز تجسم کامل بازار آزاد در درون یک جنبش بود و کیست که نداند که در یک بازار کاملاً آزاد قویترین سرمایه ها برندگان آنند و نه ضعیفترین آنان.
برای رهبری سبز این بهترین تضمین ادامه جنبش با کمترین میزان ریسک برای خود آنان بود. خیابان نقش اهرم فشار را بازی می‌کرد، مدیا تسلط آنان را تأمین می‌کرد و مشارکت در قدرت نیز آنان را در برابر آسیب مصون می نمود. بیهوده نبود که موسوی پست ریاست فرهنگستان را هیچ‌گاه رها نکرد تا از او گرفتند و بیهوده نیست که او هنوز هم عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است. آنان در حالی سخاوتمندانه بر ساختار شبکه ای جنبش تکیه می‌کردند و هندوانه زیر بغل جوانان داخل خیابان می گذاشتند، که خود از موقعیت مستحکم خود در هدایت آن کاملاً واقف بودند. تسلط هژمونیک آنان بر مدیای الکترونیک به اندازه‌ای خرد کننده بود که نیازی به اعلام رسمی رهبری جنبش از سوی آنان نبود. ادعای رسمی رهبری جنبش تنها آنان را آسیب‌پذیر تر می‌کرد و انگیزه‌های مبارزان خیابانی جنبش سبز را تخریب می کرد. کافی است در گوگل به دنبال عبارت دقیق «بیانیه 17 موسوی» بگردید، خواهید دید که بیش از 270 هزار نتیجه به شما خواهد داد. آن را مقایسه کنید با 4 هزار نتیجه برای جستجوی عبارت دقیق «روزنامه خیابان»، این ارگان چپی های درون سبز و یا با هر فراخوان هر حزب چپ سبز زده تا توازن قوا را دریابید. کسی که اینچنین بر مباحثات مسلط است، نیازی به جار زدن رهبری خود ندارد. این کار را کسانی می‌کنند که نه سر پیازند و نه ته پیاز.
با 22 بهمن این ساختار شکست سنگینی خورد. باز هم معلوم شد که این ساختار در تقابل با یک نیروی ایدئولوژیک منسجم و ماهر و دارای امکانات کافی دفاع از خود کارآئی ندارد. با یک جنبش مدیائی-خیابانی شاید بتوان در گرجستان به جایی رسید، در ایران اما نمی توان. این را خود نیروی حاکم به درستی تشخیص داد و از همان آغاز نیز کوچکترین نشانه ای از عقب نشینی از خود بروز نداد. با 22 بهمن این نبرد 9 ماهه به یک نقطه تعادل استراتژیک جدید رسیده است. در این تردیدی نیست. سبز دیگر موقعیت سابق خود را از دست داده است و از امکانات عمل تاکنونی برخوردار نیست. هم موقعیت آن در هرم قدرت به شدت تضعیف شده است و هم روحیه مبارزان آن افت کرده است. حتی اگر بخشی از آنچه که درباره خروج سبزهای تهران در روز 22 بهمن و سفر آنان به شمال گفته می‌شود حقیقت داشته باشد، خود به اندازه کافی بیانگر افت روحیه مبارزاتی این جنبش هست. این روحیه مبارزاتی اساساً بر قدرت متمرکز در نهادهای دولتی و مدیا متکی بود و با کاهش وزن حامیان سبز در قدرت دولتی این روحیه نیز باید آسیب می دید.
سبز به اعتبار نیروی خود در تهران مبارزه را به خیابان کشاند. ساده لوحی عظیمی می‌خواهد که اعتراضات خیابانی را خود جوش و از پایین بنامند. برای ریختن به خیابان نخست باید مشروعیت ارگانهای رسمی حکومت زیر سؤال می‌رفت و این دقیقاً کاری بود که رهبران سبز با امتناع خود از انداختن روال بررسی شکایات به مجاری قانونی انجام دادند. ادبیات مبارزه جویانه این رهبران در تمام ماههای اخیر، هر یک فراخوانی به حفظ سنگر خیابان بود. از همان نخستین جملات «من تسلیم این صحنه آرائی خظرناک نخواهم شد» تا این آخرین عبارات «بکشید ما را، ما نیرومندتر می شویم»، همه و همه فراخوان به مبارزان خیابانی برای حفظ این سنگر مهم بود. اگر عاشورا اوج قدرتنمائی این جریان در خیابان بود، 9 دی و سپس 22 بهمن نیز شکستهای سنگین این تاکتیک استراتژیک را نشان می داد. جناح حاکم بر خلاف سبز، قدرت بسیج خود را به‌موقع و با طراحی دقیق به کار گرفت و دقیقاً از همان نقطه‌ای به سبز ضربات مهلکی وارد کرد که تا آن زمان نقطه قوت آن معرفی می شد: خیابان.
شکست 22 بهمن از این نقطه نظر شکست یک تاکتیک استراتژیک بود. مبارزه در خیابان برای سبز یک تاکتیک ساده نبود. تاکتیکی بود که بر متن یک استراتژی معین از جابجایی قدرت معنی داشت. استراتژی ای که در تلفیق همان عناصر سه گانه مدیای اساساً خارج از ایران، حضور در نظام و مبارزه خیابانی متبلور می شد. استراتژی ای که دقیقاً بر انزوای جهانی رژیم و افزایش فشارهای بین‌المللی بر آن نیز به همان اندازه متکی بود. با شکست 22 بهمن این استراتژی ضربه‌ای اساسی خورده است. مباحثه بر سر جهتگیری های سبز که از همان 9 دی به بعد آغاز شده بود، اکنون وارد فاز جدیدی خواهد شد. سبز در یک دوراهی سرنوشت ساز قرار گرفته است. یا تماماً از قدرت خارج خواهد شد و به هیأت اپوزیسیون در خواهد آمد و یا به همان چیزی باز خواهد گشت که پیش از این نیز بود: جنبش اصلاحات در چهارچوب خود نظام. تداوم وضع کنونی امکانپذیر نیست. ممکن است که رهبران کنونی سبز خیز دیگری برای نجات صفوف به هم پاشیده خود بردارند، اما امکان موفقیت استراتژی تاکنونی چیزی در حد صفر است. همه شواهد حکایت از آن دارند که موسوی و کروبی به زودی لااقل برای دوره ای نه چندان کوتاه بایگانی خواهند شد. اینکه دیگران بتوانند اصلاحات را بازسازی کنند، معلوم نیست. اما سبز به یقین دیگر این نخواهد بود که هست. روند تجزیه آن آغاز شده است.
با این حال سؤال بر سر جای خود باقی است: آیا سبز به پایان خود رسیده است؟ آری و نه. جنبش پسا انتخاباتی سبز به پایان خود نزدیک می شود. این به معنای آن نیست که عناصر رادیکالی در درون این جنبش مبارزه را به اشکالی دیگر ادامه نخواهند داد. اما این دیگر آن جنبش گسترده پسا انتخاباتی نیست و نخواهد بود. به این معنا پرونده سبز برای این دوره در حال مختومه شدن است. اما تنها برای این دوره. با این همه مؤلفه های تشکیل‌دهنده سبز تنها در این یا آن فرد و جناح حکومتی خلاصه نمی‌شد که با شکست آنان پرونده سبز نیز بسته شود. به عنوان یک جنبش اجتماعی دست راستی پایه‌های سبز نیرومند تر از آنند که به همین سادگی دچار فرسایش شوند. سبز فقط بیان امروزی بخشی از بورژوازی ایران بود که در هماهنگی کامل با بلوک بندی مسلط بر سرمایه جهانی برای تحقق همان مدل حکومتی حاکم بر غرب در ایران شکل گرفت. مدلی که به تأسی از بادیو باید آن را کاپیتالو پارلمانتاریسم نامید. مدلی که در آن هیچ چیز جز تأمین منافع سرمایه تقدس ندارد. بر خلاف لیبرالیسم که به اصولی حتی جهانشمول متعهد است، این بورژوازی به هیچ اصلی جز تأمین منافع طبقاتی برای فراکسیونهای خود متعهد نیست. به همین دلیل هم هست که با هر نیروئی که در خدمت این تأمین منافع قرار گیرد متحد خواهد شد و در حالی که از یک سو از حاکمیت مذهبی می نالد، از سوی دیگر در مراجع مذهبی متحدین خود را می جوید. «نخبگان» اسم رمز این ائتلاف اجتماعی بود و این نیروی اجتماعی امروز نیز به همان اندازه قدرتمند در تار و پودهای جامعه ایران و در ساختار حکومتی آن وجود دارد که پیش از سبز نیز بود. سبز به عنوان یک شکل ویژه بیان این نیرو امروز شکستهای سنگینی را متحمل شده است. اما در عین حال موفق شده است که برای خود آن نیرو موقعیتی چه بسا مساعدتر در ساختار قدرت جمهوری اسلامی ایجاد کند. تلاش دیوانه وار جریان حاکم برای جلب «نخبگان» هنری و فرهنگی با رشوه و امتیاز جلوه ای از همین موفقیت نیروی اجتماعی نهفته در پشت سبز است. ممکن است سبز در شکل امروزش به پایان برسد، اما جدال نیروی اجتماعی شاکله سبز با جناح پیروزمند امروز بر سر تعیین سرنوشت جامعه ایران در اشکالی نوین خود را بازتولید خواهد کرد و یکی از مؤلفه های ثابت تحولات سیاسی ایران در سالهای آینده خواهد بود. به این اعتبار کار سبز اصلا تمام نشده است. با سبز بخشی از بورژوازی ایران همه قید و بندهای دست و پاگیر ناسیونالیستی و ضد امپریالیستی و مذهبی خود را کنار گذاشت و رسما تعلق خود را به بورژوازی جهانی اعلام کرد. این تحولی است برگشت ناپذیر. به همان درجه که این نیرو بتواند خود را با مؤلفه های جدید ناشی از شکست سبز منطبق کند و به عنوان بخشی از نظام مسلط به باز تبیین خود بپردازد، به همان میزان نیز در تحولات آینده نقش ایفا خواهد نمود. نقشی تماما دست راستی.
سوم: نظام
بررسی مفصل عملکرد سیاسی نظام فرصتی دیگر می خواهد. نفس اطلاق «نظام» به نیروی حاکم خود بحثی است مفصل. با تسامح در بحث و منظور داشتن جناح حاکم به عنوان «نظام»، باید گفت که آنان پیروزمندان این دور از نبرد بوده اند. این که این پیروزی به چه بهایی به دست آمد و چه ارزشی داشت، نیز نیازمند بررسی دقیق تر است. اما همین که این نیرو شکست نخورد، باید برای بسیاری بزرگترین شگفتی به حساب آید. «نظام» در مقابل سنگین ترین فشاری که می توان به یک نظام سیاسی وارد آورد مقاومت کرد و در هم نشکست. در تمام دو دهه اخیر هیچ دولت و نظامی در هیچ نقطه ای از دنیا در معرض چنین تعرض گسترده ای قرار نداشت. امری که بسیاری از ساده لوحان را به این باور رسانده بود که کار رژیم تمام شده است و سقوط آن امری مربوط به امروز و فرداست. در نه ماه گذشته نه تنها خیابان عرصه کشاکش معترضین و رژیم بود، بلکه همچنین مبارزه ای فشرده در پشت پرده های علنی سیاست و در تمام مراکز قدرت مذهبی و سیاسی و اقتصادی و نهادهای گوناگون قضائی و امنیتی و نظامی نیز در جریان بود. تا جائی که به تهران بر میگشت، عملا نیمی از تهران از نظام تبعیت نمی کرد و برای سرنوشت قدرت سیاسی در ایران سانترالیستی این امری تعیین کننده است. کسی که بر تهران کنترلی ندارد، نمی تواند بر ایران حکومت کند و کنترل «نظام» بر تهران لااقل در مقاطعی از این نه ماه اگر نگوئیم فلج، لااقل مختل شده بود.
حقیقتا در مقاطعی از این نه ماه کار تمام شده به نظر می رسید. شیرازه امور در برخی لحظات تا مرز از هم گسستگی کامل پیش رفت. واکنشهای ضد و نقیض عالی ترین مقامات رژیم در مقابل تحولات سریع و ناتوانی چشمگیر آن در مواجهه با تبلیغات وسیع و فشرده بین المللی تصویری در حال اضمحلال از کل نظام به دست میداد. با این همه درست هنگامی که همه چیز تمام شده به نظر میرسید، نظام قادر می شد ابتکار عمل را مجددا در دست گرفته و آرایش صحنه را به نفع خود تغییر دهد. تفاوت اصلی بین تکثر گروهبندیهای جناح حاکم با گروهبندیهای درون سبز در این بود که در میان حاکمان جهتگیری روشن و شفافی از همان آغاز مشخص بود و هیچگاه زیر سؤال نرفت. مرز حداکثر انعطاف و نرمش از یک سو و برخورد قهرآمیز از سوی دیگر از همان سخنرانی 29 خرداد خامنه ای به بعد معلوم بود. در مقابل جدال فرسایشی سبز، حاکمان نیز استراتژی نبرد درازمدت را برگزیدند و به محاصره گام به گام طرف مقابل روی آوردند. بر خلاف تصور رایج در میان سبز و حامیانش، این نه برخوردی از موضع ضعف، بلکه استراتژی ای حساب شده بود. حاکمان به درستی به مثابه حاکمان رفتار کردند و نه به مثابه نیرویی هم سنگ سبز. آنها تا جائی که مقدور بود تلاش کردند امور را به مجاری قانونی برگردانند. اجتناب چند ماهه حاکمان از بسیج نیروی خود در خیابان دقیقا در جهت خدمت به همین استراتژی عمل می کرد. آنها به این ترتیب از یک سو به مثابه دولت عمل کردند و امور جاری یک دولت را رها نکردند و از سوی دیگر با ظرفیتی حیرت انگیز همه تنشها را تا نقطه ای تحمل کردند که شفافیت لازم برای تعرض متقابل خیابانی و ایجاد انسجام در درون صفوف خودی به دست بیاید. این نقطه در عاشورا فرا رسید و پس از آن ضد حمله حاکمان در خیابانها آغاز شد. ضد حمله ای که اکنون دیگر از توان لازم برای عقب راندن سبز با کمترین هزینه برخوردار شده بود. نظام توانست حتی فراتر از پایه توده ای همیشگی خود نیرو بسیج کند و به خیابان بیاورد. امری که سبز در آن ناتوان ماند.
ورود به نقطه کنونی هنوز به معنای پایان تشنجات اجتماعی نیست. هنوز کلی کار بر سر راه نظام وجود دارد. هنوز محافل قدرتمندی در بالاترین سطوح دستگاه حکومتی و امنیتی حضور دارند که تا به امروز نیز سپر بلای سبز بوده اند. علاوه بر آن تلاطم نه ماهه زخمهای عمیقی بر پیکر نظام وارد آورده است و تنشی سنگین را بر حیات اجتماعی تحمیل کرده است. هنوز تا عادی شدن روال امور راه زیادی در پیش است. اگر چنین نشود، اگر نظام موفق به گذار از مرحله پر تنش کنونی به نوعی از آرامش نسبی نشود، آنگاه چه بسا پیروزی به دست آمده به همان تمثیل «مرد پیر و دریا» تبدیل شود که از دستاورد این همه جنگ چیزی برای پیروزمند باقی نماند. فضای تنش کنونی بیش از هر چیز زمینه را برای انفجارهای کنترل نشده اجتماعی فراهم می کند و این امری است که به نظر میرسد خود حاکمان به خوبی بر آن واقفند و از هم اکنون تلاش برای غلبه بر چنین فضایی را آغاز کرده اند.
با این همه ظرفیت بالای نظام در مقابله با ناآرمیهای نه ماهه و مهم تر از آن قدرت بسیجی که هنوز هم نظام از آن برخوردار است، مهم ترین درسی است که باید از تحولات اخیر گرفت. همه کسانی که وعده سرنگونی قریب الوقوع نظام را می دادند، هنوز این ظرفیت را نشناخته اند. برای سبز نیز همان اتفاقی افتاد که در تمام سی سال اخیر برای کل اپوزیسیون افتاده بود. سبز راز رمزگشائی از جعبه سیاه پایه توده ای رژیم را در نیافت. این رابطه برای کل اپوزیسیون همواره یک جعبه سیاه مانده است و مادام که چنین است، هیچ شانسی برای یک انقلاب یا تحولی بنیادی در جامعه وجود ندارد. این درس بزرگ نه ماه اخیر است. این جعبه سیاه را باید شناخت و گام اول برای شناخت این جعبه سیاه در شناخت فلسفه سیاسی حاکمان و پرداختن به نقاط قوت و ضعف آن است. کسی که هنوز فلاکت امروزی جامعه ایران را به گردن کنفرانس گوادلوپ می اندازد و ساندیس و ساندویچ را اهرم بسیج توده ای رژیم می داند، ذره ای هم مکانیسمهای جمهوری اسلامی را نشناخته است. انقلاب تنها با افشاء جنایات رژیم جلو نخواهد رفت، باید مکانیسمهای کارکرد آن را بشناسد. به بیان سون تسه گام اول برای پیروزی شناخت دشمن است. انقلاب باید نظام جمهوری اسلامی را به عنوان یک نظام پیچیده و دارای فلسفه سیاسی ویژه خود به رسمیت بشناسد و بشناسد تا توان غلبه بر آن را بیابد. این کاری است که باید انجام دهیم.
چهارم: شکست نخوردگان
سخن گفتن از شکست نخوردگان در چنین شرایطی شاید چندان مناسب به نظر نرسد. تحولات نه ماه اخیر در ایران روند انکشاف یک مبارزه طبقاتی رهائیبخش را به شدت مورد آسیب قرار داده است. از سه جهت. نخست از آن رو که همه جنبشهای مطالباتی دوران پیشا انتخاباتی در پرتو سبز به حاشیه رانده شدند. تشکلهایی که تا پیش از این تحولات با روشنی تمام گام به گام در راه رسیدن به اهداف خود تلاش میکردند، یا در سبز حل شدند و یا در مقابل موج عظیم تحولات دچار انفعال شدند. درست در دوره ای که سرمایه داری ایران وارد یکی از تعیین کننده ترین مراحل تکاملی خویش می شود، اصلی ترین نیروی جامعه در پراکنده ترین وضعیت خود به سر می برد. تحولات ساختاری درون دولت از یک سو و تغییرات بنیادی در مکانیسمهای بازار کالا و کار از سوی دیگر که در طرح های تغییر قانون کار و هدفمند کردن یارانه ها پیش برده می شوند، بدون تردید تأثیراتی در حد اصلاحات ارضی دوران شاه و یا بیش از آن در تکامل سرمایه داری ایران بر جای خواهند گذاشت. همه این تحولات در ماههای اخیر و در پرتو حوادث پسا انتخاباتی تدارک دیده شده اند. با این حال کمترین میزان از توجه به این تحولات از جانب جنبشهای اجتماعی پیشرو و بویژه جنبش کارگری صورت گرفته است. حتی یک میز گرد و کنفرانس کارگری و چپ نیز در این زمینه ها برگزار نشده است. جنبش پسا انتخاباتی همه نگاهها را به خود معطوف کرد و به این ترتیب به انحرافی عمیق در روند مبارزه طبقاتی انجامید. مبارزه طبقاتی وارونه در درون طبقه حاکم، جایگزین مبارزه طبقاتی واقعی شد. به این اعتبار همه جنبشهای مطالباتی، و در رأس آنان جنبش کارگری، در زمره بازندگان تحولاتند.
دوم عروج سبز به عنوان جنبش الیت اقتصادی و سیاسی جامعه به یک جابجائی عمیق ایدئولوژیک در سطح جامعه به زیان چپ و به نفع راست انجامید. سبز کار ناتمام جنبش اصلاحات در درونی کردن مناسبات سرمایه داری در ذهن افراد را به اتمام رساند. جنبش سبز به منافع فردی انسانها رجوع کرد و تحقق منافع همگانی را به تحقق منافع فردی در رقابت با دیگران گره زد. سبز منطق بازار آزاد را به جنبشی سیاسی – ایدئولوژیک تبدیل کرد. این برای جامعه ایران یک گام دیگر در تعمیق و درونی کردن مناسبات سرمایه داری بود. افزایش وزن اجتماعی الیت جامعه، «نخبگان» از یک سو و «خواص» از سوی دیگر، نتیجه مستقیم این جابجایی بود. در عرصه ایدئولوژیک، این جابجایی با تضعیف آشکار آرا و اندیشه های چپ در جامعه و وزنه سیاسی آن روشن می شود. در نه ماه گذشته نه تنها بخشهای وسیعی از چپ یکسره ادبیات سوسیالیستی و کارگری را رها کرده و به صف «طبقه متوسط» پیوستند، بلکه بیش از آن خیل عظیمی از صاحبنظران و سیاست ورزان بورژوایی، چه از سبز و چه از حاکمان، پا به عرصه گذاشتند و سرشناس ترین نظریه پردازان چپ جامعه در حاشیه قرار گرفتند. از این نقطه نظر چپ نیز بازنده تحولات پسا انتخاباتی بود.
و بالاخره سوم از این جهت که سبز با ناتوانی خود در مبارزه با حاکمان تصویری قدرقدرت از آنان بر جا گذاشت. سبز ادای انقلاب را درآورد و ضربات سنگینی بر پیکر حاکمان وارد کرد، بی آنکه آنان را از پا درآورد. امروز و پس از تلاطمات سنگین نه ماه گذشته باوراندن امکان انقلاب به توده مردم محروم بسیار دشوارتر از دوران پیشا سبز است. این سؤالی است که پاسخ بدان از اهمیتی تعیین کننده برخوردار است: اگر این جنبش وسیع با این همه امکانات داخلی و جهانی نتوانست رژیم را از کار بیندازد، چگونه کارگران و محرومان جامعه زمانی از چنین قدرتی برخوردار خواهند بود؟ به این سؤال باید پاسخ داد و اولین پاسخ به این سؤال در تبیین تمایز پایه ای یک مبارزه طبقاتی رهائیبخش و قدرت نهفته در حقانیت آن با جنبش دست راستی پسا انتخاباتی است. به هر رو این نیز مانعی است که امروز به همه موانع پیشین افزوده شده است. از این نقطه نظر کل جامعه بازنده تحولات اخیر بود.
با همه اینها می توان و باید از شکست نخوردگان نیز سخن گفت. تفاوتی عمیق وجود دارد میان بازنده ای که بدون مشارکت در نبرد چیزی را از دست داده است و شکست خورده ای که در نبرد وارد شده و مغلوب شده است. در نه ماه اخیر پیشروترین گردانهای طبقه کارگر شکست نخوردند، بخشهایی از چپ شکست نخوردند و بخشهایی وسیعتری تا آستانه شکست پیش رفتند، اما شکست نخوردند. همه آنهایی که عمل اجتماعی خود را به سبز گره نزدند، شکست نخوردند. کارگرانی که علیرغم دهها و صدها فراخوان اعتصاب چپ سبز زده در حمایت از سبز وارد کارزار نشدند، شکست نخوردند. صاحبنظران سرشناس چپ که سکوت کردند و در دفاع از جنبش پسا انتخاباتی به میدان نیامدند، شکست نخوردند. حتی آنانی که در قسمتهایی از این مسیر سبز را همراهی کرده و سپس صف خود را از آن جدا کردند، شکست نخوردند. تأکید بر این شکست نخوردگان از آن رو اهمیت دارد که همینان نیروی اولیه گذار از این نکبت اجتماعی به آینده ای روشنند. گویی این منطق در خود حوادث نیز نهفته بود. هر چه تحولات به لحظه های تعیین کننده نزدیک می شد، نیروی خیزشی نو در میان این شکست نخوردگان نیز افزایش یافت و صدای آنان رساتر شد که از زبان کسی مثل زرافشان اعلام کنند که «هیچ حرکت اجتماعی تا حالا بدون تفکر اجتماعی به جایی نرسیده، سر از بیراهه در می یارد و به گرفتاری و البته این کارا رو، خب جنبش دانشجویی به عنوان مثال 56 سال در این مملکت سابقه دارد، هویت دارد، یک جنبشی است که از روز اول خصلت ضد استبدادی داشته، جنبش زنان هست، جنبش کارگری هست، جنبش های اجتماعی دیگر هست که اون ها به خاطر این که عده ای خود را سبز نامیده اند و مدعی نمایندگی انحصاری تمام مبارزات مردمند، اون ها که تعطیل نشدند، این جنبش ها جریان دارد و به نظر من باید بکشه پایین، دارد میکشه و راه ما اون راهه». (در جدل با فرخ نگهدار) این را بیانیه معروف زنان نشان داد و این را بویژه بیانیه چهار تشکل کارگری تحت عنوان مطالبات حداقلی کارگران در آستانه 22 بهمن نشان داد. شکست نخوردگان در راهند. راه برای بلوک سرخ طبقاتی باز می شود. آرام اما مطمئن. می توان به آینده امیدوار بود.
بهمن شفیق
29 بهمن 88
18 فوریه 2010
http://omied.net

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 
Clicky Web Analytics

Copyright © 2009 www.eshterak.net